سما جون سما جون ، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
زهرا جون زهرا جون ، تا این لحظه: 20 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

روزمره های دخترانم

وقایع ...

از دیروز چند صد بار اومدم اینجا ... صفحه ارسال مطلب دائم ارور میداد ... ای بابا از دست این تکنولوژی ... چند روزِ که یه عضو جدید به جمع مون اضافه شده ... فکرای بد بد نکنین (: ... خاله مریم بالاخره مرخصی اش تموم شد و باید می رفت سر ِ کار ازش خواستم فعلا فرناز رو بیاره پیش من تا عمو از درس و دانشگاه خلاص بشن ... الان چند روزِ حدود 10 میرم دنبالش و میارمش خونه هنوز خوب شیشه نمیخوره و واسه غذا هم بد قلقی میکنه ... اما بالاخره عادت میکنه .... مامان کارمند که داشته باشی به همه شرایط باید عادت کنی ... زهرا جون کلاس مکالمه اش شروع شده و از این هفته استارتش خورده ... خلاصه که روزای زوج کلاسای ورزشی ... روزای فرد زبان ... و صیح هم کانون م...
29 خرداد 1393

زهرا .... ساینا

    129 امین ماهگرد تولد زهرا جون مبارک و امروز مصادف با 6 سالگی ساینا جون تولدت مبارککککککک عزیزم           ...
23 خرداد 1393

تعطیلات ...

چند روزِ که مامانی و خاله و بابایی رفتن تهران پیش خاله محبوبه ... در عوض ما اینجا مشغولیم با خاله و ساینا و دنا ... هر روز لشکری بچه اینجان و کلی انرژی تخلیه میکنین ... من که دوست دارم این شرایط رو ... آخه حسابی بهتون خوش میگذره ... ما هم میشینیم و یاد قدیما میکنیم ... امیدوارم همیشه به شادی دور هم جمع باشیم ... امشب هم احتمالا خبرایی باشه دنا جونم هم بزرگ شده ماشالله ... (: زهرا جون تعطیل شده و سما جون هنوز مشغولِ تا 4 تیر ... امروز میگه مامان چند تا شب ِ دیگه باید بگذره تا منم تعظیل بشم ... الهی واقعا استراحت میخواد ...  هوار تا بوسسس ... ...
17 خرداد 1393

(: The KaraTe KiD 2014

سلام کاراته کید من ... مدتها بود که راجع به کلاسای ورزشی رزمی سؤال می پرسیدی و اظهار علاقه  نشون میدادی با یکی از مربیای خوب که مربی بسکت زهرا جون هم  هستن مشورت کردم ... نظرشون رو کاراته بهتر از تکواندو بود ... و ازشون خواستم بهترین مربی این رشته رو بهم معرفی کنن ... رفتیم باشگاه ذغال سنگ و دیدیم و پسندیدیم  (: و ثبت نامت کردم ...چون با کلاس نقاشی ت تداخل داره ... دوشنبه نتونستی بری و امروز بردمت دیروز رفتیم واست لباس خریدیم و کلی ذوق داشتی ... امروز ساعت 6 بردمت ... آبجی رو هم رسوندم سر کلاس ویترا ... و تو این فاصله هوا ابری و نم نم بارون هم میومد به این بهونه رفتم خیابون گردی و کارای خرده ریزه ام رو  انجام دادم و اومد...
7 خرداد 1393

بیرحینیا متفاوت ...

بعد اینکه با آموزشگاه هماهنگ کردیم واسه کلاس شما .. پیانو ... از مدرسه که اومدی ناهار خوردیم و راهی شدیم ... خانم " ا " زنگ زد که استاد 6 میاد گفتیم ایرادی نداره زودتر میایم که زهرا جون اولین نفر باشه ... ساعت 5نیم رسیدیم ... تبلت آقا جان دچار خواب آلودگی شده بود  D: که سر راه رفتیم دادیم واسه بررسی ... بعد رفتیم آموزشگاه ... طبق معمول با تأخیر اومد استاد ... آقا جان اومدن سر کلاست و من و سما جون هم تو دفتر نشستیم ... سما از تغییرات اونجا به قول خودش حسابی سوپرایز شده بود ... کلاس که تمام شد کلی خوشحال بودی که استاد ازت کلی تعریف کردن ... منم خوشحالم که این خستگی راه رفت و آمد به بیرحند تو تنِ من و آقا جان نمی مونه ... خلاصه...
1 خرداد 1393
1